♡ ツجاودانـ ه هـ ای نــــ خ و ســ وزن♡ ツ

ساخت وبلاگ
بیشتر از سه ساله که اینجا نیامده بودم .تو یک ماه اخیر خیلی اومد توی ذهنم که یه کانال تلگرام یا پیج اینستاگرام بزنم وچیزهایی که توی مغزم میگذرن رو اونجا بنویسم.یهو امروز یادم اومد که یه روزی وبلاگ داشتم و توش روزانه ها می نوشتم.امروز مشغول خوندن پست های قدیمی بودم،قطعا نتونستم همه اشو بخونم اما چندتاش رو خوندم ،باید بگم خیلی خوشحالم که تصمیم گرفتم خاطراتمو بنویسم ،چون خوندنش خیلی برام لذت بخش بوداولین چیزی که باید بنویسم، در ادامه آخرین پست، هنوز ایران هستیم و من و دختر کوچولومون نتونستیم ویزای پیوست رو بگیریم،که به زودی حتماً بزودی میگیریم. ♡ ツجاودانـ ه هـ ای نــــ خ و ســ وزن♡ ツ...ادامه مطلب
ما را در سایت ♡ ツجاودانـ ه هـ ای نــــ خ و ســ وزن♡ ツ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nakh0sozan بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت: 14:56

تقریباً ۶ ماه میشه که توی گروه کتابخوانی عضو شدم که تم روانشناسی داره، شرکت می کنم.مادر فقط کتاب هایی که توی جلسات خونده میشد مثل : آرامش، رهایی از زندان ذهن و اخیرأ شازده کوچولو رو تموم کردیم. در حین خوندن تفسیر هم می کنیم و نظراتتون رو میگیم.تا وقتی تولدم سعید.س (روانشناس و موسس گروه)کتاب «پاییز آخرین فصل سال است» رو هدیه داد و خواست که نظرم رو بعد از خوندن بهش بگم، دوباره برگشتم به سال‌ها قبل....اون زمان که کتاب خوندن جزو روتین روزانه ام بود. اوایلش برام جذابیت نداشت،فضای مجازی هی میکشیدم،اما چند روز بعد دوباره شد جزوه روتین روزمره ام که باید حداقل ۱ تا ۲ ساعت رو کتاب بخونم.کتاب خوبی بود، در رابطه با سه دوست که مشکلات خاص خودشون رو داشتن، دوتاشون به واسطه مهاجرتی که توی زندگیشون اتفاق افتاده بود، چالش های براشون رقم خورد که با شرایط الانم،باهاشون همزاد پنداری کردم.کتاب رهایی از زندان ذهن هم به شدت عالی بود، من عاشق تمرین‌های گروهی مون بودم. کتاب شازده کوچولو هم که نیاز به تعریف من نداره مخصوصا اینکه بعد از تمام شدنش ، جمعه گذشته انیمیشن رو هم دیدیم . بعد از درک کتاب خیلی لذت داشت.الان دو روزه کتاب انسان در جستجوی معنا رو شروع کردم، تا اینجا که خیلی جذابه.شما چه کتاب هایی را پیشنهاد می کنید؟ ♡ ツجاودانـ ه هـ ای نــــ خ و ســ وزن♡ ツ...ادامه مطلب
ما را در سایت ♡ ツجاودانـ ه هـ ای نــــ خ و ســ وزن♡ ツ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nakh0sozan بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت: 14:56

اردیبهشت بود که برای آپدیت مدرک زبان دوباره به تهران آمدم تا در موسسه گوته امتحان بدم .شرایط خونه مشترک با خانواده همسر برام سخت شده بود، حس میکردم تربیت بهار دیگه دست خودم نیست،اعصابم به خاطر یه سری اتفاقاتی که افتاده بود به شدت ضعیف شده بودم، قبلترش احمد بهم گفته بود که برای خودم خونه بگیرم اما از اونجایی که هم خانواده خودم و هم اون حساس شده بودند، تصمیم گرفتم فعلاً به بهانه امتحان دوهفته رو تهران باشم.وقتی که با مشاور تراپیست مشورت کردم و مزایا و معایب رفتن رو سنجیدیم ،تصمیمم قطعی شد .اول خرداد ماه بود که احمد اومد تهران و با هم به مشهد رفتیم. نیمه خرداد که برگشت المان،کم کم سه تاچمدونمونو را جمع کردم، به همه اطلاع دادم که می خوام برم تهران زندگی کنم.همونطوری که تصورش رو می کردم، مخصوصا خانواده احمد خیلی ناراحت و شوکه شدند. پدرش از همان نصیحت های همیشگی کرد که پشیمون میشی, مادرش هر روز زانو غم بغل می گرفت که نرو، من تنها میشم ... اما راستش به مرحله ای رسیده بودم که بجز خودمون و آرامشمون، هیچ چیز دیگه ای برام اهمیت نداشت.یه سوئیت کوچیک مبله تو تهران اجاره کردم .اول تیر همه لوازم رو جمع کردم ،ماشین و لوازمو با قطار فرستادم تهران.این شد که مهاجرت کوچک ما رقم خورد.با گذشت شش ماه، خیلی خیلی از تصمیمی که گرفتم راضیم .در کنار بهار آرامش بیشتری رو تجربه میکنیم.برای من و بهار یه شروع خوب شد که قبل از رفتن، غربت کمتر و جدا شدن از خانواده رو تجربه کردیم تا آماده مهاجرت اصلیمون باشیم اما مطمئنم به خوبی از پسش بر میایم، مخصوصاً وقتی هر سه کنار هم باشیم.اینجا بهار کلاس های تابستونی بردم, خودم تصمیم گرفتم دیگه کار نکنم، به جاش ورزش می کنم ، کتاب میخونم که خیلی لذت بخشه.الان بهار کلاس دوم ♡ ツجاودانـ ه هـ ای نــــ خ و ســ وزن♡ ツ...ادامه مطلب
ما را در سایت ♡ ツجاودانـ ه هـ ای نــــ خ و ســ وزن♡ ツ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nakh0sozan بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت: 14:56