اردیبهشت بود که برای آپدیت مدرک زبان دوباره به تهران آمدم تا در موسسه گوته امتحان بدم .شرایط خونه مشترک با خانواده همسر برام سخت شده بود، حس میکردم تربیت بهار دیگه دست خودم نیست،اعصابم به خاطر یه سری اتفاقاتی که افتاده بود به شدت ضعیف شده بودم، قبلترش احمد بهم گفته بود که برای خودم خونه بگیرم اما از اونجایی که هم خانواده خودم و هم اون حساس شده بودند، تصمیم گرفتم فعلاً به بهانه امتحان دوهفته رو تهران باشم.وقتی که با مشاور تراپیست مشورت کردم و مزایا و معایب رفتن رو سنجیدیم ،تصمیمم قطعی شد .اول خرداد ماه بود که احمد اومد تهران و با هم به مشهد رفتیم. نیمه خرداد که برگشت المان،کم کم سه تاچمدونمونو را جمع کردم، به همه اطلاع دادم که می خوام برم تهران زندگی کنم.همونطوری که تصورش رو می کردم، مخصوصا خانواده احمد خیلی ناراحت و شوکه شدند. پدرش از همان نصیحت های همیشگی کرد که پشیمون میشی, مادرش هر روز زانو غم بغل می گرفت که نرو، من تنها میشم ... اما راستش به مرحله ای رسیده بودم که بجز خودمون و آرامشمون، هیچ چیز دیگه ای برام اهمیت نداشت.یه سوئیت کوچیک مبله تو تهران اجاره کردم .اول تیر همه لوازم رو جمع کردم ،ماشین و لوازمو با قطار فرستادم تهران.این شد که
مهاجرت کوچک ما رقم خورد.با گذشت شش ماه، خیلی خیلی از تصمیمی که گرفتم راضیم .در کنار بهار آرامش بیشتری رو تجربه میکنیم.برای من و بهار یه شروع خوب شد که قبل از رفتن، غربت کمتر و جدا شدن از خانواده رو تجربه کردیم تا آماده مهاجرت اصلیمون باشیم اما مطمئنم به خوبی از پسش بر میایم، مخصوصاً وقتی هر سه کنار هم باشیم.اینجا بهار کلاس های تابستونی بردم, خودم تصمیم گرفتم دیگه کار نکنم، به جاش ورزش می کنم ، کتاب میخونم که خیلی لذت بخشه.الان بهار کلاس دوم ♡ ツجاودانـ ه هـ ای نــــ خ و ســ وزن♡ ツ...
ادامه مطلبما را در سایت ♡ ツجاودانـ ه هـ ای نــــ خ و ســ وزن♡ ツ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : nakh0sozan بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت: 14:56